جدول جو
جدول جو

معنی رخنه ساختن - جستجوی لغت در جدول جو

رخنه ساختن
(تَ عَنْ نُ زَ دَ)
شکاف یا سوراخ ایجاد کردن. سوراخ پدید آوردن:
یلان سینه را گفت کای سرفراز
به دیوار باغ اندرون رخنه ساز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کینه ساختن
تصویر کینه ساختن
جنگیدن، جنگ کردن، نبرد کردن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ لَ شُ دَ)
رنجه داشتن. رنجه کردن. رنجانیدن. رجوع به ترکیبات مزبور شود.
- رنجه ساختن پا، قدم رنجه کردن. (آنندراج). رجوع به قدم رنجه کردن ذیل رنجه کردن شود:
مساز خنده دگر رنجه پا که جای تو نیست
لب ملول نظیری که وقت شیون شد.
نظیری نیشابوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ کَ دَ)
صف بستن. رده بستن. صف کشیدن. در صف درآمدن. بردیف ایستادن:
دو لشکر رده ساختند از دو سوی
جهان گشت پر گرد پرخاشجوی.
اسدی.
بزرگان رده ساخته بر چمن
میان سنبل و شنبلید و سمن.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ مُ کَ دَ)
حیله و مکر بکار بردن. نیرنگ ساختن:
و گر به جنگ نیاز آیدش بجان کوشد
که گاه جستن از آنجا چگونه سازد رنگ.
فرخی (از آنندراج).
چه فسون ساختند و باز چه رنگ
آسمان کبود و آب چو رنگ.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(تَ قَبْ بُ کَ دَ)
رسن تابیدن، مساحی کردن. اندازه گرفتن. (یادداشت مؤلف). پیمودن. (از آنندراج) :
به چاه سیصد باز اندرم من از غم او
عطای میر رسن ساختم ز سیصد باز.
شاکر بخاری.
چونان که گر خواهی در بادیه
سازی ازو ژرف چهی را رسن.
فرخی.
بدینگونه مساح منزل شناس
ز ساحل به ساحل گرفتی قیاس
گه این را گه آن را رسن ساختی
خطر بین کز انسان رسن تاختی.
(از آنندراج).
و رجوع به مادۀ رسن تاختن شود
لغت نامه دهخدا
(تُ/ تُ رُ رو شُ دَ)
درست کردن راه. ساختن راه. راهسازی. و رجوع به راهسازی شود
لغت نامه دهخدا
(وِ کَ دَ)
دشمنی کردن. خصومت ورزیدن. جنگ کردن:
چنین داد پاسخ فرامرز باز
که با شیر درّنده کینه مساز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ)
رخنه شدن. تباهی یافتن. خراب شدن. سوراخ شدن. ویرانی گرفتن:
شکر ایزد که از این باد خزان رخنه نیافت
بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت.
حافظ (از ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا
(پَ گُ تَ)
دخمه کردن. گورخانه ساختن:
خبر شد که سام نریمان بمرد
ورا دخمه سازد همی زال گرد.
فردوسی.
یکی دخمه از بهر او ساختند
همه فرش دیبا در انداختند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(تَ اُ دَ)
روانه کردن. رجوع به روانه کردن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِرَ / رُو شَ کَ دَ)
نواختن. ساختن آهنگ. زخمه زدن. زخمه سازی:
بالای مدیح تو سخن نیست
کس زخمه نساخت برتر از بم.
خاقانی.
مطرب چه زخمه ساخت که در پردۀ سماع
بر اهل وجد و حال در های و هوی ببست.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
آهنگ ساختن:
خونم زدیده مطرب امشب روانه ساخت
یا رب چه درد داشت کسی کآن ترانه ساخت ؟
باقر کاشی (از ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ تَ)
پاره کردن. دریدن. چاک ساختن. (برهان قاطع) ، بمعنی درست کردن خرقه نیز آید (از اضداد است)
لغت نامه دهخدا
(بَ خوا / خا نِشَ تَ)
بنای خانه کردن. ساختن خانه. درست کردن خانه:
دل ای رفیق بر این کاروانسرای مبند
که خانه ساختن آیین کاروانی نیست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مُآ خَ رَ)
عریان کردن. لخت کردن. برهنه کردن. التفاء. (از منتهی الارب) ، خوردنی و طعامی که از عقب سر جمعی که به سیر رفته باشند برند. (برهان) (آنندراج). خوردنیی که پس از رفتن قومی و یا در غیبت کسی پزند. (شرفنامۀ منیری). رجوع به پروازه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ)
راه ساختن. رجوع به راه ساختن و راه سازی شود، ظاهراً کنایه از ره پیمودن و طی طریق کردن:
ز یک روزه، دوروزه ره ساختن
به ازاسب کشتن ز بس تاختن.
اسدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از رخنه یافتن
تصویر رخنه یافتن
تباهی یافتن، خراب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هدنه ساختن
تصویر هدنه ساختن
صلح کردن: (باآنکه این هدنه ساخته بودند پیوسته درحدود اطراف ولایت منازعت میرفت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لانه ساختن
تصویر لانه ساختن
ایجاد لانه کردن آشیانه ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زخمه ساختن
تصویر زخمه ساختن
آهنگ ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رخت ساختن
تصویر رخت ساختن
((~. تَ))
آماده شدن، آماده سفر شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زخمه ساختن
تصویر زخمه ساختن
((~. تَ))
آهنگ ساختن
فرهنگ فارسی معین