رنجه داشتن. رنجه کردن. رنجانیدن. رجوع به ترکیبات مزبور شود. - رنجه ساختن پا، قدم رنجه کردن. (آنندراج). رجوع به قدم رنجه کردن ذیل رنجه کردن شود: مساز خنده دگر رنجه پا که جای تو نیست لب ملول نظیری که وقت شیون شد. نظیری نیشابوری (از آنندراج)
رنجه داشتن. رنجه کردن. رنجانیدن. رجوع به ترکیبات مزبور شود. - رنجه ساختن پا، قدم رنجه کردن. (آنندراج). رجوع به قدم رنجه کردن ذیل رنجه کردن شود: مساز خنده دگر رنجه پا که جای تو نیست لب ملول نظیری که وقت شیون شد. نظیری نیشابوری (از آنندراج)
صف بستن. رده بستن. صف کشیدن. در صف درآمدن. بردیف ایستادن: دو لشکر رده ساختند از دو سوی جهان گشت پر گرد پرخاشجوی. اسدی. بزرگان رده ساخته بر چمن میان سنبل و شنبلید و سمن. اسدی
صف بستن. رده بستن. صف کشیدن. در صف درآمدن. بردیف ایستادن: دو لشکر رده ساختند از دو سوی جهان گشت پر گرد پرخاشجوی. اسدی. بزرگان رده ساخته بر چمن میان سنبل و شنبلید و سمن. اسدی
حیله و مکر بکار بردن. نیرنگ ساختن: و گر به جنگ نیاز آیدش بجان کوشد که گاه جستن از آنجا چگونه سازد رنگ. فرخی (از آنندراج). چه فسون ساختند و باز چه رنگ آسمان کبود و آب چو رنگ. فرخی
حیله و مکر بکار بردن. نیرنگ ساختن: و گر به جنگ نیاز آیدش بجان کوشد که گاه جستن از آنجا چگونه سازد رنگ. فرخی (از آنندراج). چه فسون ساختند و باز چه رنگ آسمان کبود و آب چو رنگ. فرخی
رسن تابیدن، مساحی کردن. اندازه گرفتن. (یادداشت مؤلف). پیمودن. (از آنندراج) : به چاه سیصد باز اندرم من از غم او عطای میر رسن ساختم ز سیصد باز. شاکر بخاری. چونان که گر خواهی در بادیه سازی ازو ژرف چهی را رسن. فرخی. بدینگونه مساح منزل شناس ز ساحل به ساحل گرفتی قیاس گه این را گه آن را رسن ساختی خطر بین کز انسان رسن تاختی. (از آنندراج). و رجوع به مادۀ رسن تاختن شود
رسن تابیدن، مساحی کردن. اندازه گرفتن. (یادداشت مؤلف). پیمودن. (از آنندراج) : به چاه سیصد باز اندرم من از غم او عطای میر رسن ساختم ز سیصد باز. شاکر بخاری. چونان که گر خواهی در بادیه سازی ازو ژرف چهی را رسن. فرخی. بدینگونه مساح منزل شناس ز ساحل به ساحل گرفتی قیاس گه این را گه آن را رسن ساختی خطر بین کز انسان رسن تاختی. (از آنندراج). و رجوع به مادۀ رسن تاختن شود
نواختن. ساختن آهنگ. زخمه زدن. زخمه سازی: بالای مدیح تو سخن نیست کس زخمه نساخت برتر از بم. خاقانی. مطرب چه زخمه ساخت که در پردۀ سماع بر اهل وجد و حال در های و هوی ببست. حافظ
نواختن. ساختن آهنگ. زخمه زدن. زخمه سازی: بالای مدیح تو سخن نیست کس زخمه نساخت برتر از بم. خاقانی. مطرب چه زخمه ساخت که در پردۀ سماع بر اهل وجد و حال در های و هوی ببست. حافظ
عریان کردن. لخت کردن. برهنه کردن. التفاء. (از منتهی الارب) ، خوردنی و طعامی که از عقب سر جمعی که به سیر رفته باشند برند. (برهان) (آنندراج). خوردنیی که پس از رفتن قومی و یا در غیبت کسی پزند. (شرفنامۀ منیری). رجوع به پروازه شود
عریان کردن. لخت کردن. برهنه کردن. التفاء. (از منتهی الارب) ، خوردنی و طعامی که از عقب سر جمعی که به سیر رفته باشند برند. (برهان) (آنندراج). خوردنیی که پس از رفتن قومی و یا در غیبت کسی پزند. (شرفنامۀ منیری). رجوع به پروازه شود